💠 *قسمت ششم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:*
۱۴۰۰/۷/۲ بمناسب هفته دفاع مقدس
*لینک قسمت پنجم:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2465
🔹هر روز که از جنگ میگذشت و تانکها و نیروهای عراقی به شهر نزدیکتر و حجم آتش توپ و خمپاره شان بر روی زن و بچه و مردم بیگناه و بیپناه بیشتر میشد، بر تجربه جنگی و تدافعی مردم خرمشهر میافزود.
حالا دیگر مردم یاد گرفته بودند وقتی صدای شلیک توپ و خمپاره و تانک را میشنوند، بایستی منتظر سوت و زوزه و سفیر رد شدن گلوله از بالای سرشان باشند و قبل از اینکه گلوله ها بر زمین و خانهها فرود آیند و منفجر شوند، خودشان را روی زمین انداخته، و یا در جای مطمئنی پناه بگیرند که ترکشهای آن گلولهها بهشان اصابت نکند!
اگر در حین آتش دشمن میخواستیم از منزل و محله مان تا مسجد جامع برویم، که راه زیاد و دوری هم نبود و در حالت عادی عرض چند دقیقه میرسیدیم، حداقل بایستی ده دوازده بار روی زمین شیرجه میزدیم یا خودمان را درون سنگرهای کوتاهای که مدافعان خرمشهر با گونی در خیابانها بسته بودند میانداختیم که ترکش نخوریم!
🔹بعدها که پادگان دژ سقوط کرد و عراقی ها وارد بعضی از خیابانهای کوی طالقانی و نقاط دیگر شهر شدند و جنگ خیابانی و شهری شروع شد و نمیشد از خیابانها براحتی تردد کرد، مردم و نیروها مجبور شدند دیوارهای بین منازل را شکافته و از درون خانهها و آن شکافها خودشان را به نزدیکی مسجد و یا تانکها و نیروهای عراقی برسانند و آنها را مورد هدف خود قرار دهند.
🔹با توجه به شهادت داماد مان (شهید رحیم صحرائیان)، و خروج مادر و خواهرانم و خواهر و دخترخواهران رحیم از خرمشهر، و تنها ماندن ما پسر بچه ها که همه زیر سن ۱۴ سال بودیم، مرحوم پدرم و مرحوم حاج عبدالله تقیزاده، بیشتر به ما سخت گرفتند و بیش از پیش مراقب ما بودند و وقتی منزل بودیم و حجم آتش دشمن زیاد میشد ما را مجبور به پناهگرفتن در انباری و زیر راهپله و اتاقهای تو در تو میکردند که تیر و ترکشی به ما بچه ها نخورد!. (مرحوم حاج عبدالله، پدر شهید حسین تقیزاده و جانباز سرفراز حاج حسن تقیزاده، و از اقوام ما و اصالتا اهل روستای علامرودشت شهرستان لامرد استان فارس، و عموی احمد و مهدی تقیزاده(خواهرزادگان شهید صحرائیان) بودند و چون آن زمان مرحوم حاج فاضل(برادرشان) در قطر شاغل بودند، مسئولیت محافظت از بردارزادگانش را برعهده گرفته بود).
🔹ما غیر از شهید رحیم صحرائیان، دو داماد دیگر هم داشتیم که هر دو آنها از اقوام خودمان بودند. حاج غلامحسین امینی با خواهرم در کویت زندگی میکردند. حاج اسحق غلامپور که چند ماه قبل از جنگ ازدواج کرده بود، با خواهرم در آبادان و منزل پدرشان ساکن بودند.
اسحق که نگران ما بود مرتب بین آبادان و خرمشهر تردد میکرد و جویای احوال ما و وضعیت جنگ و خرمشهر میشد و اخبار وضعیت جنگی آبادان را هم برای پدرم میآورد.
وقتی رحیم شهید شد، پدرم خیلی نگران اسحق بود و ازش خواست دیگر به خرمشهر نیاید که خدای نکرده مورد اصابت تیر و ترکش قرار نگیرد چون واقعا تردد در شهر و مخصوصا پل خرمشهر که دقیقا در دید و تیررس بعثیها بود و خیلی از مردم نمیتوانستند از روی پل رد شوند و مجبور بودند با بلم و قایق از آن طرف شط کارون(کوتشیخ) به این طرف خرمشهر بیایند!.
🔹خانوادههای غلامپور، مثل خانوادههای تقیزاده، همه اهل جبهه و جنگ و شهادت بودند.
محمد، علی، حاج حسن، محسن و شهید حسین تقیزاده همگی مدافع و بسیجی و اهل جبهه و جنگ، و فرزندان مرحوم حاج عبدالله بودند و علاوه بر حسین که بشهادت رسید، حاج حسن هم یک چشم خود را در جبهه جنگ تقدیم نمود و جانباز شد.
احمد که در جبهه همرزم خودم بود، و برادرش مهدی، که در عملیات آزادسازی خرمشهر مجروح، و شوهر هفتمین و آخرین خواهرم است، فرزندان مرحوم حاج فضلالله(فاضل) تقیزاده هستند و هنوز هم در راه انقلاب و ولایت و در خدمت مسجد و معلمی و کمک به نشر فرهنگ اسلامی هستند.
🔹خانوادههای غلامپور، قبل از پیروزی انقلاب، در آبادان به فعالیتهای مذهبی و انقلابی میپرداختند و مرحوم حاج حسین و برادرش مرحوم حاج علی غلامپور از بازاریان و متدینین و معتمدین آبادان بودند که سه شهید والامقام تقدیم اسلام کردند.
حاج اسماعیل، ابراهیم(شوهر خواهر چهارمم و باجناق حاج اسحق)،حاج اسحق، یعقوب، شهید عبدالحسین، حاج محمد، دکتر علیرضا همه در فعالیتهای مذهبی و انقلابی قبل و بعد از پیروزی انقلاب بوده و در جبهه های جنگ و دفاع از آبادان نیز حضور و فعال بودند.
آقا مهدی، برادر آخر و کوچک شان هم که بخاطر کمی سن نتوانست در جریان انقلاب و جنگ حضور داشته باشد، بعد از جنگ تا کنون از مدافعان ولایت، انقلاب و خون شهیدان است.
در ادمه این قسمت از خاطره، خواهد آمد:
*سنگربندی، محاصره و نبرد جانانه مردم آبادان در کوی ذوالفقاری*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2468
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3121
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13456
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2468
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
موضوعات مرتبط: فرهنگی ، خاطرات نادر زمانی و دوستان
برچسبها: قسمت ششم , مقاومت در خرمشهر