پاسخگویان: وبلاگ پاسخ به شایعات و شبهات

تحلیلها، پاسخهای روشنگر سیاسی اجتماعی فرهنگی  داده شده در فضای مجازی به شایعات و شبهات

خاطره جبهه: من و سعید بشکار و پول تو جیبی

نادرزمانی
پاسخگویان: وبلاگ پاسخ به شایعات و شبهات تحلیلها، پاسخهای روشنگر سیاسی اجتماعی فرهنگی  داده شده در فضای مجازی به شایعات و شبهات

خاطره جبهه: من و سعید بشکار و پول تو جیبی

🔴 خاطره جبهه:

من و سعید بشکار و پول تو جیبی!

زمان جنگ یه رفیقی داشتیم بنام سعید بشکار که از مهاجرین جنگی آبادانی ساکن جهرم و همسایه ما بود؛ سعید چند سالی از من کوچک‌تر بود اما چون ما هم مهاجر جنگی خرمشهری بودیم، یه دوستی خانوادگی خیلی خوبی بین ما ایجاد شده بود.

یروز که از خط به آسایشگاه ادوات لشکر المهدی در پادگان امام خمینی اهواز آمده بودم، آقا سعید که از آمدنم اطلاع پیدا کرده بود، برای دیدنم از آسایشگاه گردان ابوذر یا دیده‌بانی(درست یادم نیست آقاسعید نیروی کدام بود)  پیش ما آمد.

بعد از پذیرایی با چای و خرمای خوشمزه اهدایی مردم شریف جهرم به رزمندگان، و خوش‌و‌بش کردن‌ها مون، سعید گفت: "نادر، تا حالا چندبار توی جیب لباس‌هایی که روی جا‌لباس آسایشگاه مون آویزان میکنم، پول می‌بینم و نمیدونم چه‌کسی این پولها رو توی جیبم میگذاره!، گفتم نکنه نادر شبها به آسایشگاه ما میاد و این کار رو می‌کنه؟!"

من با خنده بهش گفتم: "آخه مرد حسابی مگر جبهه مثل جهرم است که کار بروم و پول داشته باشم که توی جیب تو بگذارم؟!. حالا صداش رو در نیار و این آورکت و لباسهای من رو هم ببر سر قلاب جا‌لباس آسایشگاه تون آویزونش کن خودم هر چند روزی یکبار می‌آیم جیب‌هایش را خالی می‌کنم و با هم به شهر و سینما و ساندویچی میرویم😅😬😂"

سعید خندید و به شوخی گفت: "میخوای هر ماه خودم لباس‌هایت را مثل صندوق صدقات کمیته امداد برایت اینجا بیاورم و خالی‌شون کنی؟!!😅😝"

جهرم که بودیم چنتا صندوق کوچک صدقات از کمیته امداد گرفته و بین خانواده‌های خودمون تقسیم کرده و یکی را هم به خانواده سعید داده بودم و هر ماه پول‌ها رو جمع می‌کردم و به کمیته میدادم و رسید دریافت میکردم و به خانواده‌های داماد مون و فامیل‌ها تحویل می‌دادم.

باز با خنده و شوخی به سعید گفتم: "ناقلا نکنه پول نداری و میخواهی به این شیوه بهت پول بدم؟!😬😅"

سعید خندید و گفت: "نه بابا! پول دارم اما دلم میخواد این شخص رو پیدا کنم و بدونم چه‌کسی است که مخفیانه پول توی جیبم میگذارد؟!"

باز به شوخی بهش گفتم: "هرکسی که باشه احتمال داده اگر بشناسیش حتما یقه‌اش را می‌گیری و بهش میگویی: (عمو! چرا اینقدر کم پول میگذاری و بشیترش کن!)، بخاطر همین بیچاره مجبور شده مخفیانه بهت پول بده!😅😂🤪"

کلی با سعید خندیدیم و قرار شد سعید توی آسایشگاه کشیک بدهد و ببیند چه کسی این کار رو می‌کند و مخفیانه توی جیب بچه‌ها پول میگذارد!.
اما او زرنگ‌تر از سعید بود و لو نرفت.

راوی: نادرزمانی ۱۳۹۹/۳/۶

#فرهنگ_جبهه

📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
✅ *لطفا سوالات و شبهات خود را ابتدا از قسمت سرچ کانال تلگرامی یا وبلاگ ما، جستجو نمائید و در صورت عدم وجود پاسخ، سوال خود را از طریق لینک زیر به یکی از سایتهای پاسخگو ارسال فرمائید:* 👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1167
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1779
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2399
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12768
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan


موضوعات مرتبط: اجتماعی ، فرهنگی ، خاطرات نادر زمانی و دوستان
برچسب‌ها: خاطرات جبهه جنگ , فرهنگ جبهه

تاريخ : سه شنبه ششم خرداد ۱۳۹۹ | 12:56 | نویسنده : نادرزمانی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.