💠 *قسمت هفتم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر:*
۱۴۰۰/۷/۴ بمناسب هفته دفاع مقدس
*لینک قسمت ششم:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2468
🔹با شهادت رحیم و فرستادن مادر و خواهرانم به جهرم، ما سه برادر و پدر مان و عباس مهرآوران که از اقوام، و قبل از شروع جنگ از روستای علامرودشت برای دیدن پدرمان به خرمشهر آمده و مهمان ما بود، در شهر ماندیم.
خسرو برادر کوچکم، کلاس اول ابتدایی بود و من و پدرم ازش مراقبت میکردیم که اتفاقی برایش نیفتند. غلامعلی، یکسال از من بزرگتر بود و بیشتر به مسجد محل و جامع میرفت و کمتر در منزل بود.
صبح نهم مهر که آتش دشمن شروع شد، از منازل 100 دستگاه گمرک که در مسیر جاده شلمچه بود خبر آوردند که عراقی ها روستاهای مسیر مرز را تصرف کرده و نزدیک صدستگاه شده و دارند جلوی میآیند!
یادمه چند مرد روستایی با شتاب و عجله به مسجد ما آمده و تقاضای کمک و نیرو کردند و بچه ها با چوب و چماق و هرچه داشتند به سمت روستای سرحانیه و منازل 100دستگاه رفتند!.
در محله شایعه شد که آن چند مرد روستایی گفتهاند: "یک پیرمرد کشاورز روستایی که دیده بود عراقی ها با تانک وارد روستا و نخلستان شان شده، با همان دشداشه(لباس عربی سرتاسری که از شانه تا مچ پاست) و چماق(چوبدستی و سلاح سرد برای دفاع شخصی) به سمت تانک حمله کرده و بشهادت رسیده!." این خبر هیجان زیادی در محله ایجاد کرد و همه متأثر و به کمک آن روستا شتافتند!. با رسیدن نیروهای مردمی و رزمنده به آن منطقه، عراقی ها کمی عقبنشینی و از پیشروی شان به داخل شهر جلوگیری شد.
🔹ساعت ۱۱ و ۱۲ همان روز نهم مهر، من و پدرم و یکی از همسایگان درب منزل بودیم که دیدیم خودرو سواری پیکان از سمت سراهی خیابان به سمت مسجد رفت و چند دقیقه توقف کرد اما کسی پیاده نشد!
پدرم که معتقد بود ستون پنجم در شهر وجود دارد و اخبار شهر و موقعیت نیروها را به دشمن اطلاع میدهد، به آن ماشین شک کرد و به دوستش گفت: "به این پیکانیه مشکوک هستم و بیخود آنجا توقف نکرده! حتما میخواهد کاری کند! برو ببین کیه و چی میخواد؟!". در همین حین آن ماشین دور زد و از جلو ما رد شد، پدرم به دوستش گفت: "شناختیش؟!! این فلان جاسوس بود! (نام محفوظ است)، خدا میداند برای چه آمده!!"
طولی نکشید که یکی دو خمپاره به خیابانهای اطراف فرود آمد. در همین حین، مرحوم جانباز مرادحاصل رمضانی(پدر شهید محمود رمضانی) از منزلش بیرون آمد و به سمت خانه مرحوم ابراهیم محمودی که کنار مسجد و یک درب به خیابان همیشه بهار، و یک درب هم به خیابان پشت مسجد داشت، رفت و بلافاصله صدای دو انفجار از سمت منزل و مسجد آمد و ما بطرف مسجد دویدیم. یک خمپاره در حیاط منزل ابراهیم محمودی، و خمپاره دوم در پشتبام مسجد که بچهها باگونی سنگر بسته بودند، فرود آمده بود!
آقای رمضانی با پای مجروم و شلوار و لباس خونی از منزل محمودی بیرون آمد و با فریاد و لهجه کُردی صدا زد: "آقای زمانی!! بدادمان برسید! کشتن مان!!".
تعدادی از بچه های مسجد به کمک اهالی ۱۰۰دستگاه رفته بودند و احمد محمودی و قنبر سبعه که از آنجا برگشته و با اخوی شهید مرتضی اصفهانی که قصاب بود، و شهید منوچهر سیلابی، و یکی دیگر از بچهها که جوشکار بود در منزل محمودی بودند که خمپاره اولی باعث شهادت جاویدالاثر منوچهر سیلابی و مجروحیت مابقی میشود!
🔹آقای بهمن تسلیمی از فعلان سیاسی فرهنگی دوران انقلاب و سالهای بعد از آن، و متولد و بزرگ شده خرمشهر، و از اقوام و اصالتا اهل علامرودشت شهرستان لامِرد استان فارس، و دایی آزاده سرفراز اسماعیل، و برادر جانباز احمد محمودی است، در رابطه با این خاطره گفت:
ُ(روزی که منوچهر شهید شد من نزدیک پلیس راه یک قبضه تیربار با تمام فشنگهایش پیدا، و به منزل آورده و تمیزش کردم. بعد با موتور همسایه مرحوم رمضانی به مسجد جامع بردم و تحویل بچه ها دادم.
وقتی برگشتم دیدم خمپاره در حیاط خانه خواهرم خورده و احمد و قنبر و منوچهر و دو همسایه مرحوم رمضانی که آنجا بودند مجروح شده و دارند میبرند شان!.
درب منزل سوراخ سوراخ و از جا کنده شده بود و موتورسکلتی هم در حیاط آتش گرفته و میسوخت!.
مرحوم رمضانی(پدرخانم بهمن تسلیمی) چون دیده بود عراقی ها دارند خیابانهای اطرف مسجد را با خمپاره میزنند، به منزل خواهرم میآید که بچهها را خبر کند، اما خودش هم زخمی میشود.
وقتی از مسجد جامع برگشتم دیدم دارند مرحوم رمضانی و احمد را با جیپ جنگی به بیمارستان میبرند! من مینیبوس داشتم و دم خانه رمضانی پارک بود. رفتم ماشین را بیاورم دیدم دود از خانه خواهرم بلند شده! داخل که رفتم دیدم خمپار افتاده توی حیاط! دو نفر موتورسوار آمدند و گفتند: "منزل شماست؟!" گفتم بله، گفتند یک نفر اینجا شهید شده بود که باپتو بردنش!. او شهید جاویدالاثر منوچهر سیلابی بود.)
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2471
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3125
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13460
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2471
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
موضوعات مرتبط: فرهنگی ، خاطرات نادر زمانی و دوستان
برچسبها: جنگ خرمشهر , سقوط اشغال خرمشهر , خاطره نادر زمانی