پاسخگویان: وبلاگ پاسخ به شایعات و شبهات

تحلیلها، پاسخهای روشنگر سیاسی اجتماعی فرهنگی  داده شده در فضای مجازی به شایعات و شبهات

ادامه قسمت نهم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر

نادرزمانی
پاسخگویان: وبلاگ پاسخ به شایعات و شبهات تحلیلها، پاسخهای روشنگر سیاسی اجتماعی فرهنگی  داده شده در فضای مجازی به شایعات و شبهات

ادامه قسمت نهم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر

💠 *ادامه قسمت نهم:*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2475
🔹واقعیت این است که در طول هشت سال دفاع مقدس هرگز هیچ سری نه توسط نیروهای ایرانی، و نه توسط نیروهای عراقی بریده نشد و اینگونه مطالب صحت ندارد!.
طی تماس تلفنی که با سه سرتیپ بزرگوار آقایان مهدی کشوری، سید طالب شیبت الحمد، و سید رسول بحرالعلوم، داشتم، هر سه این برادران عزیزم که از پاسدارن اولیه سپاه خرمشهر، و از پیش از حمله رسمی عراق در مرز و شلمچه حضور، و تا سقوط خرمشهر و پایان جنگ در جبهه و منطفه حضور داشته اند، بریده شدن هر سری، چه عراقی و چه ایرانی در طول دفاع مقدس را تکذیب نمودند.

🔹مدافع جانباز آقای قنبر سبعه در خاطره ای از آن روزهای اول جنگ اینچنین برایم تعریف کرد:
(در یکی از روزهای اول جنگ، بین ۴ تا ۶ مهر ۵۹، من و احمد محمودی و شهید فریدون قلیچ‌خانی، به دیزل‌آباد رفته بودیم. (دیزل‌آباد= آن زمان ورودی خرمشهر از سمت جاده اهواز‌_خرمشهر، گاراژ و تعمیرگاه‌هایی وجود داشت که موتورهای دیزل کامیون و خودروهای سنگین را تعمیر می‌کردند و آن منطقه را دیزل‌آباد می‌گفتند.)
در آنجا چندین سنگر وجود داشت که مدافعین شهر که غالبا بچه‌های خرمشهر بودند، استقرار داشتند. در این هنگام یک ارتشی به ما نزدیک شد، نمیدانم درجه‌اش چه بود!، به ما گفت به چند نفر نیاز دارم که برویم یک تانک عراقی که در گل گیر کرده را غنیمت بگیریم!.
ما سه نفر دنبال او بطرف جاده اهواز و روبروی منازل پیش‌ساخت کوی سوم خرداد، راه افتادیم. سمت چپ جاده که کمی پائین‌تر بود پناه گرفتیم! او با دست به سمت تانک اشاره و نشان مان داد!. همینکه می‌خواستیم به سمت تانک برویم، دودی از اگزوز تانک بلند شد و لوله توپش به سمت ما چرخید! ما با تعجب به آن ارتشی گفتیم این که سالم است!!. جواب داد آره سالم است ولی گیر کرده!.
آن زمان ما سه نفر هنوز اسلحه‌ای نداشتیم و فقط کیف و کوله‌پشتی که در انبار تسلیحات پادگان دژ پیدا کرده و وسایل امدادگری داخلش بود را همراه داشتیم!
خلاصه تا لول تانک بطرف مان گرفته شد، آن ارتشی گفت سریع جابجا بشوید و خودش فوراً از پناگاه بیرون پرید و به سمت دیگری رفت و ما هم بدنبالش!
بلاخره به این نتیجه رسید که با دست خالی نمی‌توان در آن باتلاق و به سمت تانک برویم! و باید دنبال نیروهای مسلح رفت!.
در راه برگشت از سمت منازل نیمه‌ساخته آن زمان (منازل کوی سوم خرداد فعلی)، چند تپه ماسه و شن مصالح ساختمانی نظرم را جلب کرد! چرا که اینطور بنظر می‌آمد که چند لباس روی آن ماسه ها انداخته اند که خشک شود! اما خوب که نگاه کردم دیدم آنها آدم هستند نه لباس!

جلوتر رفتم دیدم چهار جنازه روی ۴ تپه شن و ماسه افتاده!
دیگران را خبر دادیم و یک وانت پیکان آمد و جنازه‌ها را درون وانت گذاشتیم و ما سه نفر هم سوار و بطرف بیمارستان خرمشهر رفتیم.
آن چهار نفر روی هم قرار داده شده بودند. دیدم یکی از آنها که زیر و صورتش به سمتم و چشمهایش باز بود، به من خیره شده است!!. راستش را بخواهید اول ترسیدم و صلوات فرستادم! ولی بعد دیدم لبهایش تکان می‌خورد! جلوتر رفتم متوجه شدم دارد حرف میزند!!. گفت شما ایرانی هستید؟! گفتم بله، تو زنده‌ای!!؟ گفت آره. فوری او را از زیر درآوردیم!.
بزور حرف میزد و خون زیادی ازش رفته و کمی ترسیده بود و فکر می‌کرد ما عراقی هستیم! وقتی خیالش راحت شد گفت: "اینها علی اعرابی، ذبیح الله منصوری و آن یکی را نمی‌شناسم!."
فامیل خودش هم گفت دشتی هستم، الان اسم کوچکش را فراموش کردم.

به بیمارستان که رسیدیم بدلیل قطع برق امکان استفاده از سردخانه وجود نداشت و در گوشه ای از حیاط بیمارستان مقداری قالب یخ که از شهرهای همجوار آورده بودن گذاشته و جنازه ها را روی آن یخ ها قرار می‌دادند.
در بدو ورود ما، آقای خادم‌پیر، ماشو، و چند نفر دیگر از بچه های شهر، شهدا را شناختند و شروع به گریه و زاری کردند!.
آن مجروح را به داخل بیمارستان و مورد مداوا قرار دادند. او زنده ماند و در حال حاضر ساکن شیراز می‌باشد.)

*آری! مردم خرمشهر و رزمندگان اینگونه مورد هجمه وحشیانه و قتل و جنایت قرار می‌گرفتند و مظلومانه و غریبانه به شهادت می‌رسیدند!*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2476

📤پاسخگویان:

عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇 
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3132
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13467
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2476
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan


موضوعات مرتبط: فرهنگی ، خاطرات نادر زمانی و دوستان
برچسب‌ها: خاطره نادر زمانی , جنگ ایران عراق , مقاومت مردم خرمشهر , خاطره سقوط خرمشهر

تاريخ : شنبه دهم مهر ۱۴۰۰ | 0:57 | نویسنده : نادرزمانی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.