پاسخگویان: وبلاگ پاسخ به شایعات و شبهات

تحلیلها، پاسخهای روشنگر سیاسی اجتماعی فرهنگی  داده شده در فضای مجازی به شایعات و شبهات

دنباله دوم قسمت ششم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر

نادرزمانی
پاسخگویان: وبلاگ پاسخ به شایعات و شبهات تحلیلها، پاسخهای روشنگر سیاسی اجتماعی فرهنگی  داده شده در فضای مجازی به شایعات و شبهات

دنباله دوم قسمت ششم خاطره نادرزمانی از روزهای اول شروع جنگ تحمیلی در خرمشهر

💠 ‌*ادامه دوم قسمت ششم:*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2468
🔹دکتر علیرضا غلامپور، علاوه بر اینکه از اقوام ما هستند، یکی از بهترین دوستان صمیمی بنده می‌باشند که از اول پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر با او و خاندان معظم شهیدان غلامپور بخاطر ازدواج برادر شان با خواهرم، آشنا شدیم و از آن روز تا کنون به این آشنایی افتخار می‌کنم. 

آقا علیرضای ما خاطراتی از اول انقلاب و جنگ دارند. انشاءالله بعدها خاطره طنز او را ارسال خواهم کرد.
سه خاطر زیر از ایشان است:

1⃣"سال ۵۹ عراق، آبادان را مورد آتش سنگین زمینی و هوایی قرار می‌داد و تلاش می‌کرد شهر را اشغال کند. 
منزل ما نزدیک خیابان درمانگاه اقبال بود. ما آنجا سنگربندی کرده و به بچه‌های کوچه می‌گفتیم برایمان شیشه های نوشابه و بنزین جمع کنند که کوکتل مولوتوف بسازیم. 
ساعت ۹صبح لبه سنگر نشسته بودیم یکدفعه هواپیماهای عراقی در ارتفاع کم روی شهر، و دیوار صوتی شکست! ما به آسمان نگاه می‌کردیم که ببینیم هدفش کجاست؟!. آتش و جرقه بزرگی در آسمان دیدم و همزمان انفجار مهیبی، و مرا به سمتی پر کرد!. بلند شدم و بسرعت بسمت محله سرویس قنواتی در کوچه های مشرف به خیابان میدان طیب که بمباران شده بود رفتم. دو کوچه با خاک یکسان شده و جمعیت زیادی به سمت آن حرکت کردند. بعدا فهمیدیم عده زیادی از زن، مرد و بچه در آنجا شهید شدند!. 

2⃣از دیگر خاطراتم مشاهده فضای حاکم بر شهر آبادان و خرمشهر بخاطر حمله و تصرف قریب الوقوع این دو شهر بود. 
مهر۵۹ که جنگ شد، مدت زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته و مسائل امنیتی در شهرهای آبادان، خرمشهر و سوسنگرد مطرح بود. گروهکهای انحرافی تلاش می‌کردند مردم را تحریک و به یاری صدام فرا بخوانند!. 
نیروهای انقلابی در مساجد شرکت می‌کردند و آموزش نظامی می‌دیدند. بنده هم در مسجد امام خمینی آبادان در کنار برادر عزیز سردار غلام نوروزی فرمانده سپاه وقت آبادان به همراه برادرانم و حتی خانم‌های خانواده  آموزش نظامی می‌دیدیم. آن مسجد الان محل نماز جمعه است. 
همه به این نتیجه رسیدند که باید شهر را ترک کنند چون آبادان دیگر برای ماندن مناسب نبود. هواپیماهای عراقی پالایشگاه و تانکفر‌م‌های منطقه بوارده را زده و دود بسیار غلیظی آسمان را گرفته و هر پرنده ای پر میزد تصور می‌کردیم جنگنده است!. شب ها آتش ضدهوایی ها شلیک و تیر آن روشن و در آسمان منفجر می‌شد!.  
حملات هواپیماهای عراقی به سمت آسمان خوزستان یک نگرانی عمیق در میان خانواده‌ها ایجاد کرده و خیلی‌ها به پایانه اتوبوسرانی هجوم برده و رانندگان بزور مسافر سوار می‌کردند!. خانواده ما با سختی توانستند ۳صندلی برای ۹نفر تهیه کنند. منم بعلت کمی سن بایستی می‌رفتم!. دلم میخواست بمانم!.  
مردم در جاده آبادان_ماهشهر پیاده میرفتند!. 

3⃣بسیاری از صحنه‌های رشادت و مقاومت، همچنین ترس و اضطراب و غم در شهر حاکم بود!. به خصوص وقتی می‌شنیدیم که نیروهای عراقی وارد شلمچه و نزدیک خرمشهر، و مردم شهر را ترک می‌کردند. همه به این نتیجه رسیده بودند که قریب‌الوقوع آبادان نیز اشغال می‌شود!. شنیده بودیم جاده خرمشهر_اهواز توسط عراقی ها بسته شده و مردم را اسیر کردند!. 
خیابان امام خمینی، ساحل شط اروند و مرز آبی ایران و عراق، و همیشه آنجا شنا می‌کردیم و کنار بازار و مغازه لبنیات فروشی پدرم، و مدتی خانه ما اونجا بود. یروز دیدم نیروهای پلیس شهر با کلت کمری به سمت خاک عراق شلیک می کردند و عراقی‌ها نیز ازطرف دیگر به سمت مردم شلیک می‌کردند. من به خیابان و نزدیک پلیس هایی که شلیک می کردند رفتم. تا مرا دیدند به من گفتند برو گوشه‌ای سنگر بگیر!. چرا اینجا اومدی!!. ترس وجودم را فرا گرفت و آو وقت بود که فهم واقعی از جنگ را دریافت کردم!. به شتاب وارد مساجد و آموزش نظامی شدیم و در کنار نیروهای چریکی تحت فرمان مرحوم ایت الله شیخ عیسی طرفی (که از تشکیل دهندگان نیروی عشایر بودند) قرار گرفتیم. اسلحه در میان جوانانی که آموزش نظامی دیده بودند توزیع می شد. هنوز آن ارتش که در واقع بایستی منظم باشد و بتواند جنگ را مدیریت کند در سرتاسر جبهه‌ها وجود نداشت. این باعث شده بود که مردم به صورت خودجوش هرچه تفنگ و اسلحه داشتن آماده و از شهرشان دفاع کنند. 
صحنه های رقت‌ انگیزی دیدم! خانواده هایی که با گاری و موتورهای سه چرخ آبادان را ترک می‌کردند و در سرتاسر جاده آبادان_ماهشهر به سمت دیگر شهرها می رفتند و هرکس هرچیزی که میتوانست از منزلش برمی‌داشت و می‌رفت!. خانواده ما نیز مجبور شدند ابادان را ترک کنند. تنها ۴ نفر از برادران بزرگم در شهر ماندند. 
اینها مسائلی بود که در زمان اول جنگ دیدم ولی دیگه فرصت نکردم در آبادان بمانم و به سمت شیراز حرکت کردیم! 

بعدها در سن ۱۵سالگی در کنار دیگر برادرانم به جبهه رفته و بعنوان رزمنده در دفاع مقدس، توفیق خدمت به کشور و اسلام را پیدا کردم. 
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2470

📤پاسخگویان:

عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇 
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3123
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13458
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2470
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan


موضوعات مرتبط: فرهنگی ، خاطرات نادر زمانی و دوستان
برچسب‌ها: خاطره نادر زمانی , روزهای اول جنگ , ایران و عراق , خرمشهر آبادان

تاريخ : شنبه سوم مهر ۱۴۰۰ | 23:54 | نویسنده : نادرزمانی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.