💠 *ادامه قسمت هفتم:*
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2471
💠 *ادامه قسمت هفتم:*
🔹وقتی مسجد و منزل مرحوم ابراهیم محمودی مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و چهار نفر از بچههای مسجد مجروح و منوچهر سیلابی به شهادت رسید، پیکر این شهید والامقام را از محل وقوع حادثه حمل کردند اما چون خانواده اش خرمشهر نبودند و بچهها زخمی شده و آقای بهمن تسلیمی هم گرفتار کارهای مجروحین در بیمارستان بود، کسی اطلاع پیدا نکرد که جنازه شهید سیلابی را به کدام آرامستان خرمشهر یا آبادان برده، و بعنوان شهید گمنام دفن کردند و جاوید الاثر شد!.
روزهای اول جنگ بعلت قطع برق در خرمشهر و آبادان، و عدم امکان استفاده از سردخانه آرامستان، شهدا را بلافاصله دفن میکردند که گرما بر جنازه ها اثر نگذارد و بو نگیرند. بخاطر همین شهدایی که نامشان مشخص نبود، فرصت شناسایی دقیق آنها وجود نداشت و بنام شهید گمنام بخاک سپرده میشدند!
آقای قنبر سبعه که از فعالان اجتماعی زمان پیروزی انقلاب و از نیروهای مردمی و جانبازان روز های اول جنگ، و برادر شهیدان غلامحسن و عبدالحسین سبعه است، و خود نیز در لحظه انفجار خمپاره در منزل آقای محمودی حضور داشته و مجروح میشود، این خاطره را اینچنین بازگو کرد:
(صبح روز ۹مهر که عراقی ها به منازل صددستگاه گمرک رسیده بودند و نیروهای مردمی و نظامی برای کمک به مردم و جلوگیری از پیشرفت دشمن، خود را رساندند، من و احمد محمودی هم به آنجا رفتیم.
چند شب قبل از این درگیری، من و آقای بهمن تسلیمی، سه سرباز ارتشی را دیدیم که در تاریکی های منازل اطراف مسجد دنبال جایی برای مخفی کردن یک گونی که بدست داشتند، میگشتند!. آنها متوجه ما نبودند و ما به سراغشان رفتیم و قضیه را جویا شدیم گفتند: "احتمال دارد خرمشهر سقوط کند و ما را با اسلحه بگیرند ناجور میشود! و میخواهیم اسلحه مان را جای مطمئنی مخفی کنیم که اگر بعدها مجبور بتحویل آنها شدیم، پیدایشان کنیم!." من و بهمن اسلحه را ازشان تحویل گرفتیم و به منزل خواهر بهمن که کنار مسجد امام علی علیهالسلام بود و کسی جز ما چند نفر در انجا نبود و در حقیقت محل استراحت و اسکان مان شده بود بردیم.
روز درگیری منازل ۱۰۰دستگاه، بعد از فرار عراقی ها، من و احمد به منزلشان برگشتیم. منزل مرحوم ابراهیم محمودی دیوار به دیوار مسجد قرار داشت، وقتی گلوله خمپاره بسوی مسجد شلیک شده بود از بالای مسجد عبور کرد و در حیاط منزل فرود آمد!. در هنگام انفجار خمپاره، من و احمد محمودی و دو نفر دیگر زیر طارمه حیاط نشسته، و یک نفر دیگر بنام منوچهر سیلابی بر روی موتور وسپای یکی از آن دو نفر نشسته بود.
هنگام انفجار، موج مرا به بالا پرتاب کرد که سرم به سقف طارمه خورد!، به مجرد اینکه به زمین خوردم همه جا را گرد و خاک گرفته بود! در میان گرد و خاک دیدم که یک نفر (آن دوست جوشکار مان که اسمش را فراموش کردم) دنبال چشمهایش میگشت!. چشمانش از کاسه در آمده بود!
در گوشه حیاط نوری نظرم را جلب کرد، نگاه کردم دیدم درب حیاط از جا کنده شده!، بیرون رفتم. آمبولانس آمد. در آمبولانس یک نفر امدادگر بنام غلامرضا هوشمند از بچه های هلال احمر، و یک خواهر که نامش را نمیدانم، امدادگری میکردند و ما را به بیمارستان خرمشهر بردند. در بیمارستان فقط آمپول ضد کزاز و پانسمان کردند و به ما گفتند که بیمارستان را بمبباران میکنند و برق بیمارستان قطع میباشد و بهتر است که از اینجا بروید!.
با مینیبوس آقای بهمن تسلیمی از خرمشهر به بیمارستان مصدق ماهشهر، و عکسگرافی گرفته شد.
شب در منزل شهردار ماهشهر خوابیدیم و صبح به مقصد شیراز حرکت کردیم. چند روزی در شیراز ماندیم به جهت معالجه چشمهایم، چرا که مویرگ داخل چشم راستم پاره شده بود.
تقریبا ۲۰ مهر بود که از شیراز به خرمشهر برگشتم، از مسجد جامع به طرف کوی طالقانی رفتم، بین راه و فلکه دروازه، شخصی از من پرسید کجا میروی؟ گفتم طالقانی. گفت آنجا و بعضی قسمتهای شهر جنگ تن به تن وجود دارد!! بدون اسلحه کجا میروی؟!!.
به مسجد جامع برگشتم.
چون موجی شده بودم اصلا تحمل صداهای بلند را نداشتم!.
آن روز منوچهر سیلابی درجا به شهادت رسیده بود و معلوم نشد کجا دفنش کردند و جاویدالاثر شد!)
پایان قسمت هفتم
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2472
📤پاسخگویان:
عضویت در کانالهای واتس آپ، تلگرام، ایتا، سروش:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/3126
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/13461
در وبلاگ
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/2472
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
موضوعات مرتبط: فرهنگی ، خاطرات نادر زمانی و دوستان
برچسبها: خاطره نادر زمانی , روزهای اول جنگ , شروع جنگ تحمیلی , شهید منوچهر سیلابی